الینا هدیه روشن خدا

دختر خوردنی من

عزیز دلم این روزها حرف زدنت خیلی شیرینه. یاد گرفتی که اسم و فامیل و سنت رو بگی. گاهی اوقات که حوصله داشته باشی با تلفن حرف میزنی و دیگه اونجوری که قبلا سکوت میکردی نیستی. رنگها رو به سرعت در چند روز یاد گرفتی. اول از همه آبی و صورتی و روز بعدش تقریبا همه رنگها رو یاد گرفتی ولی گفتن قرمز برات سخت بود  و هر رنگی رو که بلد نبودی بگی میگفتی آبی. البته اگه ازت میخواستیم که فلان رنگو نشون بده درست نشون میدادی. در همون چند روزی که داشتی رنگها رو یاد میگرفتی مامان جون برات یه لاک قرمز خرید. وقتی برات زدم فوری گفتی آبی یعنی لاک آبی میخوای. بهت گفتم برات میگیرم گفتی نه مامان جون بگیره. و وقتی رفتیم بالا خودت بهش گفتی. اون شب تا آخرین لحظه که ب...
28 آذر 1393
1